واي منم يه حادثه تلخ دارم
پسرم ٨ سالشه داشت تو پارك بازي ميكرد با وسايل ورزشي يكي از دوستاش هم اهرم صندلي رو بالا و پايين ميكرد يهو ديدم اومد گفت مامان دستم زخم شده نگاه كردم ديدم همه جا خوبيه يكي از انگشتاش از بغل ناخن تصفه بريده بود و آويزون به يه بند وصل بود واي با شوهرم انقدر هل شديدم انقدر گريه كردم بچم ميگفت مامان من ميميرم انقدر گريه ميكني ؟؟
گفتم نه عزيزم گفت پس خواهشا انقدر گريه نكن نه تا ديگه انگشت دارم
خلاصه دكترا هم هي تا اميدم ميكردن كه شايد جوش نخوره و ...
بلاخره بيهوشش كردن و بخيه زدن بعد ٤٠ روز خدا روشكر جوش خورد
هيچ وقت اون شب رو فراموش نميكنم تا خود صبح گريه كردم
خدا همه بچه ها رو حفظ كنه آدم طاقت ندارن يه تار مو ازشون كم شه