امروز با شوهرم رفتیم خرید ماشینو پارک کردیم حلو مغازه رفتیم خرید کردیم کیفم سنگین بود و بچه هم بغلم بود پس کیفمو نبردم
وقتی اومدیم بیرون به طرف ماشین رفتیم من به شوهرم گفتم یه هزاری بده از این داروخونه یه قرص ال دی بگیرم بهم داد
رفتم تو داروخونه وقتی برگشتم شوهرم و پسرم نبود
نیم ساعت کنار ماشین تو گرما ایستادم دختر عشت ماهه ام بغلم بود و گریه میکرد
من طوری عصبانی شدم که سر درد گرفتم و الانم باهاش حرف نمیزنم
خیلی ناراحتم
اگه شما بودین تا چه حد ناراحت میشدین