به نام خدایی که انسان را اشرف مخلوقات قرار داد و برایش طبیعت را افرید.
روزگاری طبیعت وحشی بر انسان چیره بود؛ انسان را میترساند و فرزندان آدم مجبور بودند چارهها بیندیشند تا از خشم طبیعت در امان باشند. اما زمان گذشت و اشرف مخلوقات پی به رازهای طبیعت برد. طبیعت را زیر سلطه گرفت و جز مواردی که بلایای طبیعی اتفاق میافتد طبیعت را شکست داد.
دیگر وقت استفاده از طبیعت بود. تراشیدن سنگها، پرواز چون پرندگان، شکافتن دل دریا و سفرهای آنچنان دور و دراز که در مخلیه پدرانش هم نمیگنجید.
دیگر آدمی آن موجود زبون نبود که از خشم طبیعت بترسد. خود را مرکب پیروزی میدید و میتازاند.
اما به جای آنکه از مادر زمین و قوانین حاکم بر طبیعت سپاسگزار باشد گام در تخریب ان برداشت. آنچه علم و طبیعت به او بخشیده بود در جهت نابودیاش به کار برد. دانسته یا نادانسته تخریب کرد.
جنگلها را به بیابان تبدیل کرد تا مبلمان مجللتری داشته باشد. دریاها را به زبالهدان تبدیل کرد تا خانهاش تمیز بماند. آدمی انگار نمیدانست همین طبیعت و محیط زیست خانه اصلی اوست.
سالها گذشت، ویرانههای طبیعی بیشتر شدند. دریاها آلودهتر شدند. گروهی از انسانها بیدار شدند و پرسیدند به کجا میرویم؟ آیا این زمین و مواهبش بزرگترین میراث برای فرزندانمان نیست؟ چه میخواهیم تحویل آیندگان بدهیم؟ ویرانهای پر از زباله و داغ از گرما و ترسناک؟
گروهی باور نداشتند. گمان میکردند هر آنچه هست تا ابد میماند. تا به چشم دیدند. گرما را دیدند. مرگ ماهیها و خودکشی نهنگها را دیدند. خشکسالی را حس کردند... هر چند هنوزم گروهی فقط به فکر منافع امروزشانند و ویران میکنند.
دیر است ولی نه انقدر که نتوان کاری کرد. امروز خیلی از ان فرزندان آدم میدانند باید طبیعت را دوست داشت. باید به فکر محیط زیست بود. خیلیها فهمیدهاند بزرگترین میراثشان زمین است. خیلیها فهمیدهاند بهترین اموزش به فرزندانشان دوست داشتن طبیعت است.
خدا را شاکرم که من هم میدانم. خدا را شکر که میخواهم درس بزرگ برای فرزندم این باشد: زمین مادر همه ماست؛ احترام به مادر واجب است.