هرکی امشب دلش گرفته از شوهرش یاهرچیز دیگه بیاد

منم دلم خیلی گرفته یک هفته پیش دختر خالم خودکشی کرده مرگ مغزی میشه تو بیماریتان 

حالا باید رضایت بدن برای اهدای عضو 

خییییلییی دلم گرفته 

میخاستم تاپیک بزنم دردو دل حوصله با نمکا و کاراگاهای سایتو نداشتم😭😭  

ده بار رفتم ديروز هم زنگ زدم دخترم ميگه ماماني دلم برات تنگ شده بيايم خونتون ميگه فردا شد زنگ ميزنم بيا اما زنگ نزد

منم شوهرم توخودشه منم بارداردلم محبت میخاد هرچی دوروبرش میرم اون دوروبرم نمیاددلم گرفته،ازاون طرفم خانواده شوهرم خیلی بدخلق وبی درک هستن احترام گذاشتن منونمیبینن

منم دلم گرفته سه شبه باهاش سر سنگينم نزدیک پريودمه دلم ميخاد بزنمش الان خوابیده زورکی خودمو کنترل کردم 

عزیزم حتما خیلی ناراحته به مرور زمان حل میشه سعی کن وقتی رابطتون خوب شد جبران کنی

من خيلي ناراحتم 

ميدونم شوهرم با كس ديگه اي ولي بخاطر دخترم و مامان و بابام به روي خودم نميارم آخه اولين باري كه خيانت كرد به مامانم اينا گفتن بابام كلي بخاطرم گريه كرد و گفت صد سال پير شدم گفت نميتوني بيا ولي من فهميدم تازه حامله شدم 

دارم خفه ميشم 

دوست دارم بشينم تعريف كنم گريه كنم يكي بهم بگه فداي سرت دوست داشتم اينقدر پول داشتم تا بتونم برم وقتي كه پول داشته باشي طلاقم بگيري هيچي پشت سرت نميگن 

ولي دوس

بچه ها من دلم خیلی چیزا میخواد

همش کمبود هام تو سرمه

منکه عروسی کرده بودم، اکثر دوستام مجرد بودن، حالا همشون ازدواج کردن و بچه دار هم شدن، ولی من هیچی

دلم ی خونه خوب میخواد که از مادرشوهرم دور باشه

دلم ی کار میخواد، میخوام شاهل باشم و دستم تو جیب خودم 

دلم....

دلم گرفته فردااثاث کشی دارم با شوهرمم قهرم

از من ناراحت نيست من با زنداداشم قهرم(دخترم از سوم عيد تا ١٥فروردين بيمارستان بستري شد براي اسهال واستفراغ اما زنداداش وداداشم كه خرج زندگيشون رو من ميدادم يه زنگ نزدن حالي بپرسن منم گفتم ديگه من مرده هستم اونا زنده دلم نميخواد ببينمشون)چون زنداداشم هرروز خونه مادرمه و حالا خرجشون رو مادرم ميده مادر منم دوست نداره من برم اونجا تا مگر يه روز عروسش گرسنه بمونه ديروز هم گفت اگه فردا كسي نبود زنگ ميزنم بياين كه نزد

آهان من فکر کردم از تو ناراحته پس خوبه ایشالله ک میبینیش ناراحت نباش❤

دخترم ریفلاکس داره

خودمونم از لحاظ مالی ب بن بست خوردیم دارم دق میکنم بیشتر بخاطر دخترم

دلم گرفتهههه بخاطر مسایل پیش اومده شوهرم توخودشه چندوقتی میشه البته بیچاره خیلی سعی میکنه خوب و بخندباشه لاهام ولی من که میدونم نودلش چه خبره. منم دلم پرمیشه ولی اونم انتظارداره من درکش کنم یعنی هیچی نگم شکایت نکنم و فقط مثل ربات شادباشم درحالیکه چیزی که اون بخاطرش درگیره مشکلات خانواده منه پس من بدترم ولی نمیتونم بگم.یه چیزم میگم میگه تومنو درک نمیکنی من همش بااینهمه فشارسعی میکنم وقتی میام خونه شادباشم ولی تو ی لحظه من بهت توجه نمیکنم اخم میکنی.ولی بنظرمن اینجوری نیس من خیلی درکش میکنم اونه ک نمیدونه منم نیاز ب ارامش دارم.میدونید الان کلی گریه کردم خونمون پرسوسک شده چراغا خاموش خابیده بودیم ی سوسک بالدار ک تاحالاندیده بودم پرید روصورتم پاشدم حیغ زدم پاشده میگه چرااینجوری میکنی تو😢 یه مدتیه سرهرچی من میخامچیزی بگم عصابش نمیکشه.میتزسم از اخراین قصه منوشوهرم علشق همیم

کنم دلم یه خونه میخاد که ازمادرشوهربه دور باشه ی مدت همش گریه میکردم یواشکی نمیدونم خداقهرش گرفت یاچی شوهرم مریض شد گفتم خداغلط کردم من خونه نمیخام شوهرم کنارم باشه همینجا میشینم تاتخرعمرم.خداروشکر شوهرم درست شد الانم بااینکه شرایط زندگی تواین خونه برام سخته ولی دیگه تنهاکاری کع میتونستم یعنی گریه و حرف زدن باخداهم نمیتچنم چون باهاش عهدبستم شوهرم خوب شه خونه نمیخام حتابچه هم نمیخام😢

منم دلم گرفته هههه هرشب هرثانیه گرفتس دلم میخاد بمیرم ولی چیکار کنم ک باردارم شدم دیگ بدتر 😢دلم برا بچم میسوزه این دنیا نامرده