مادرشوهر من داماداش عبن فرفره دورش میچرخن
فکر کن خونه شون بودیم سر ظهر همه خوابیدیم دامادش وکیله لباس کارگری پوشید رفت کاشی های حموم کند عوض کرد،پسراش از جمله شوهر من گرفت خوابید گفت ولش وظیفه شه
اونوقت خونه ما میاد مامانم نمیذاره دست به سیاه سفید بزنه