ما همین الان از حرم برگشتیم. رفته بودیم واسه احیا. یه بیشعوری اومده صاف سر کوچه ایستاده. قشنگ بسته کوچه رو ها.
مام کالسکه بدست، نمیتونستیم بیایم تو خونه.
بیچاره همسرم کالسکه رو با دخترم که توش خواب بود بلند کرد رو هوا، از لای ماشینه رد شدیم اومدیم تو.
شروع کردم یادداشت نوشتن براش، دیدم یه خانم مسنی قبلش زیر برف پاک کنش یادداشت نوشته که:
من اومدم بیام احیا، ویلچر دارم، نمیتونم راه برم، اومدم دیدم شما کوچه رو بستی. لابد میگی حلالت کنم. ولی چجوری حلال کنم. مجبور شدم برگردم خونه. از احیا جا موندم.
منم یادداشتمو گذاشتم کنار همون یادداشته.
بلکه یه کم شعورش بکشه
اینهمه حق الناس افتاده گردنش، حالا واسه من رفته احیا!!!!