خواهرم موهاشو با کش جوارب میبنده چون محکم میگیره خدایی خیلی بهتر از کش موعه😅بعد با دخترش که ۳ سالو نیمشه میرن مغازه واسش یه کش مو بر میداره میگه مامان برات کش مو خریدم که دیگه موهاتو با جوراب نبندی🤣🤣🤣🤣وقتی واسم تعریف کرد واسه مهربونیش کلی قش و ضعف کردم😍
خانم یکی از دوستان پدرشوهرم که برای یک شب مهمونش بودیم با اینکه منو اولین بار بود دید همش قربون صدقه م میرفت نمیدونم یه حس وصف نشدنی باهاش داشتم پیرزن بسیار مهربونی بود پارسال فوت کرد
پسرم چهار سالشه اگه ناراحت باشم جوری بوسم میکنه و بهم ابراز محبت میکنه که همه جهان جمع شن حس اینو نداره
خیلی کارا
الان یادم نمیاد ولی مهربونی هنوز هست
الان یه کار همسرم یادم اومد
وقتی باردار بودم میوه میخوردم سریع میرفت یه لگن و یه پارچ اب میاورد همونجا که نشسته بودم دستامو میشستم. اینکارو میکرد که دیگه بلند نشم
هرچی فک کردم از بزرگترا فعلا مهربونی ک ذوق کنم یادم نیومد
پسر خواهرم 8 سالشه کلاس دومه و چون خواهرم موهاش ارثی خیلی سفیده همیشه رنگ میکنه قبل عید چن ماه موهاشو رنگ نکرده بود ک واسه عید رنگ کنه اونوقت پسرش رفته بود از جای مدرسشون یه رنگ البالویی 6 تومنی خریده بود واسه مامانش😍😍
حالا خواهرم اصلا البالویی نمیزنه ولی واسه دل پسرش زد
البته اون رنگ 6 تومنی رو برده بود عوض کرده بود یه مارک دیگه گرفته بود😁😁
كيا كمكتون كردن وقتي نياز داشتين حسابي و اون لحظه دوق زده شدين يا خدارو شكر كردين از ته دل؟
اي جون دلم
خدا حفظش كنه
من بودم همونو ميزدم
مگه ميشه نمرد واسه اين اخه
تولد خواهرم بود و بخاطر اينكه كارمند دانشگاهه كمتر ارايش ميكنه و معمولا ارايش خيلي كمي رو صورتشه خواهر زاده ديگم كه شش سالش بود و اونم پسره با مامانش رفته بودن براي خواهرم كادو بخرن (ادكلن)
و خواهر زادم اصرار كرده بود كه خاله لوازم ارايشش كمه(فكر كرده بود چون ارايشش كمه هميشه لوازم ارايش هم نداره ) و من ميخوام براش لوازم ارايش بخرم و يهرژ و يه پلت سايه ي ٢٤تايي يا بيشتر 😆براش برداشته بود از طرف خودش و اصرار هم داشته كه بايد پلت بزرگ باشه با يه عالمه رنگ .😄خواهرم كه تولدش بود ميگفت تا حالا شوهرم برام همچين چيزي نخريده كه ارين ضرورتشو ديده و برا تولدم خريده 😍😄
من هیچوقت مهربونی های جاریم رو از یادنمیبرم وهمیشه قدرش رومیدونم.
آرایشگره ؛خودش آرایش شب عروسیم انجام داد واقعا عالی بود دستکارش.دستمزد هم نگرفت (هرکاری کردیم نگرفت)
از اونجا ک ماخونه نداشتیم رفتیم تواتاقی توخونه اونها نشستیم یکسال اونجا بودم خداییش،هیچوقت ناراحتی یابداخلاقی ازش ندیدم تازه نمیذاشت من دست به سیاه سفیدبزنم ولی خودم بزورک شده بود کمکش میکردم.
خیلی مهربونه ...
چه مهربون
ياد يه خاطره افتادم
يكي از دوستاي دانشگاهم تعريف ميكرد كه خواهر و همسر خواهرش خيلي عاشق همن وقتي خواهرش باردارشد شوهرش انقدر عاشقش بود كه وقتي خانومش بالا مياورد ميرفت دستشو ميگرفت پايين دهنش و ميگفت نميشه اين زجرو تو تنهايي تحمل كني منم بايد شريك شم و محتويات ميريخت تو دستاي اون هم
