من خسته شدم همين الان با شوهرم دعوام شد ميخوايم جابه جا بشيم صاحبخونه امون هم سختگيره هم خونمونو كرده كاروانسرا اينقدر مشتري مياره
همين الان بنگاه زنگ زد به شوهرم گفتم بگو ساعت ٥ بياين خود شوهرم گير داده نه الا بلا الان بايد بياين
حالا من براي خودش گفتم هم ميخواد ناهار بخوره هم من دهن روزه سر ظهري ميخوااستم استراحت كنم الكي بحثمون شد خسته شدم واقعا خداروشكر ميريم خونه خودمون ولي واقعا مستاجري همين جابه جاييش و مستاجر اوردن خيلي سخته اونم تو اين ماه
تازه بنگاهيه گفت فقط دم افطار ساعت هشت دقيقا موقع اذون ميتونن بياين منم خونه مامانم دعوت بودم مجبور شدم بگم بياين:( ديگه نميرم خونه مامانم:((( خسته شدم
بچه ها دعا كنين همين مستاجره بخواد خونه رو ديگه واقعا بريدم