دلم گرفته دوستان
اينجا ميام تاپيك ها رو ميخونم نميدونم واقعا ...همه اينقد مشكل ...هر كي از هر چيزي ميگه
سخته تصور مشكلات همه
منم مشكلم اينه خودم احساساتيم شوهرم اصلا
خيلي زندگي جالبي ندارم
با من كه خيلي حرف نميزنه ولي توي نامزدي برعكسش بود الان خيلي كم
الان سرماخوردم حسابي فقط از ادم ميپرسه چيكار كنم خب يعني چي يعني تو نميدوني الان بايد چيكار كني ديشب از سرفه داشتم خفه ميشدم با دوستاش رفت بيرون اصلا ايرادي بهش نگرفتم رفتم خوابيدم
الان گفتم بهش مثلا مريضم يكم با ادم حرف بزن هواي ادمو داشته باش ميگه بريم بيرون ميگم تو برو كاراتو بكن (يه جايي كار داشت) بعدش ميريم گفت يه دفعه بگو نرم ورزش ديگه(معمولا يكي دو روز در هفته ميره ورزش) گفتم نگفتي ميخاي بري ورزش خب!
نشستيم حرفي نزد بعد پاشده رفته تو اتاق سر گوشيش
اميدوارم گوشيش بتركه يعني ادم ميتونه اينقد بي انصاف و نامهربون باشه حالا يه شب نره ورزش
تازه قرار بود اين چند روز بريم سفر نشد يعني تلاشي نكرد خوشحالم شد نميريم
خودش مريض بود من يه سفر كاري بايد ميرفتم كنسلش كردم كلي بهش رسيدم ميدونم كلا مردا همينجورن ولي خب يه حرف زدن يه نوازش كردن ادمو نميكشه
خسته شدم از بس مهربون بودم از بس كوتاه اومدم