هنوز چهار روز از زندگی مشترکمون نگذشته ، بهم گفته بود که تنها از خونه بیرون نرم ، امروز تا عصری دم دمای افطار سر کار بود منم نخواستم اذیتش کنم خودم رفتم خرید وقتی برگشتم خونه بود فک نمیکردم انقد عصبانی بشه خون خونشو میخورد اولش داد و بیداد کرد بخاطر بیماریش نگرانش شدم و سعی کردم آرومش کنم ولی نشد بدترم شد افتاد به جونم ، هر چی تقلا میکردم فایده ای نداشت ، الان ولی پشیمونه ، هر چی در اتاقو میزنه بازش نمیکنم ازش توقع اینکارو نداشتم اونم وقتی که من بخاطرش قید همرو زدم...
خیلی حالم بده :(((((((