بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
سلام و وقت بخیر بچه ها واقعا به هم فکریتون نیاز دارم.خواهر شوهرم بیماری دوقطبی داره ۲۱ سالشه. نامزدم ۲۷ سالشه ساکن یه شهر دیگه است. قبلش باهم دوست بودیم چند ماه و بعدش نامزد کردیم الان شش ماهه. از قبل هم میدونستم که خواهرش بیماری دوقطبی داره ولی از نزدیک و به این شدت لمس نکرده بودن موضوع رو. خیلی وابسته به نامزدمه از وقتی نامزد کردیم همش داره زجرم میده با کاراش و یه صورت ناخواسته.حسادت میکنه ولی بخاطر بیماریش این حسادت رو بیشتر از بقیه خواهرشوهرا نشون و بروز میده. اولین باری که نامزدم تنهایی اومد شهر ما، ازش قایم کردن گفتن میره واسه کار یه شهر دیگه سری دومم همینطور سری سوم فهمیده بود و زنگید به نامزدم بهم ریخته بود و باعث شد نامزدم ناراحت شه و بهم بریزه. شبمون خراب شد. یا شب یلدا که برام یلدایی آوردن گند زد به شبم. نامزدم میخواست کنار من بشینه میومد میگفت منم باید بشینم یا تا دست منو میگرفت اونم دست دیکه اش رو میگرفت. عکسمونو تو گوشی نامزدم دید که گل گرفته برام رفتیم سینما قاطی کرد که برا منم باید بگیری و منم باید سینما ببری. یا مثلا وقتایی که باهم بودیم یا نامزدم میومد شهر من هی زنک میزد هر یه ساعت باور کنین. الان بهم ریختناش یا گیر دادن به کنار نامزدم نشستن و ... و کلا خیلی رفتاراش اصلاح شده به کمک نامزدم و روانشناسش. یه مدت هر چند روز زنگ میزد من فکر میکردم درست شده ولی دیدم نامزدم ازم مخفی کرده و شماره اش رو تو لیست بلاک لیست گذاشته تا زنگ نخوره و من ناراحت نشم. و وقتی من قضیه رو گفتم و گفتم دوست نداشتم ازم مخفی کنی لطفا درار از لیست، دیدم بازم همچنان هی زنگ میزنه. وقتایی که میرم شهرشون دوست داره با ماشین ما بیاد یا ما میریم بیرون دوست داره با ما بیاد اوایل حتی میومد میشست تو ماشین ما بدون اجازه. یا مثلا هی به شوهرم میگه واسم ازینا میخری و ... درحالیکه پدرش کنارشه و منم چون دیگهواقعا تحملم تموم میشه و نامزدمم بهم حق میده مثلا اونطور شرایط میگه به پدرت بگو بخره. یا مثلا هی یه نامزدم میگه گوشیتو میشه بدی؟ بعد میرفت گالری عکسامونو میدیدتا ببینه چیکار کردیم کجا رفتیم و ...
میدونم مشکل داره و الانم داره کم کم اصلاح میشه ولی من واقعا دارم کم میارم و این ها همه باعث اختلاف بین من و نامزدم میشه گاهی. جوری که همش دارم باهاش بحث میکنم و اونم اذیت میکنم درحالیکه اون چیکار کنه مونده بین من و خواهرش ولی واقعا منم ظرفیتم داره تموم میشه. نمیگم خوب نشده داره عادت میکنه با شرایط و منم با وحود همه حسادتاش دوست داره ولی بازم تحملش برام سخته
خب وقتي ميدونستن شرايطش اينجوريه چرا قبل ازدواجتون درمانش نكردن؟؟
به نظر من اگه شوهرت تا قبل ازدواجش باهاش مدارا كرده بود بعد ازدواجتون بايد خيلي جدي تر با اين موضوع برخورد ميكرد نه اينكه بخواين طبق ميلش رفتار كنين،شما كه جونيتو از سر راه نياوردي،چرا بايد قشنگترين روزاتون اينجوري خراب شه
خداي مهربونم همه چي رو اون موقع بهمون بده كه ذوقش رو داريم❤️
حالاخواهرشوهرشمابیماره واینجوری میکنه من چی بگم که چندسال اوایل ازدواجم توخونه ی مادرشوهرم حق نشستن پیش همسرم روهم نداشتم بایداونجامثل غریبه هاباهم رفتارمیکردیم چون مادرش چشم دیدن باهم بودنمون رونداشت ببخشیدکه راهی به فکرم نمیرسه که کمکت کنم فقط سعی کن صبورباشی زندگی ارزششوداره منم واقعاتوچنین شرایطی کم می آوردم وهمش جروبحث داشتم باهمسرم تاالان که کلان قطع رابطه کردیم آی راحت شدم 😎
شما باید از طریق پدر و مادرت این قضیه را مطرح کنی و یک جور هشدار بدی به خانواده اونا که ادامه این وض ...
متاسفانه پدر و مادر من هم میگن اون مریضه تو نباید اصلا عین خیالتم باشه با همسرت بگو بخند اون که حق رو به تو میده، گفتنش واقعا راحته ولی رفتارهاش من رو هم حساس کرده جوریکه تا اسمش میاد من هم دیگه گارد میگیرم یا حتی کلا دوست ندارم باهاشون تا سر کوچه هم برم. واقعا اوایل خیلی خیلی اذیت شدم باز الان بهتره و جای شکر داره