بچه ها اقامون میخواست بره خونه مادرش برای کاررانندگیاینا من گفتم من نمیام تو برا کارمیری من نمیام روزم خراب میشه و زشته مزاحم بشم فکر کردم شوخی میکنه و نمیره اخه همیشه بهم میگف میرم میرفت بیرون بعد نیم ساعتی و ایناها میومد باهم میرفتیم حالا رفته واقعا خونه مامانش منم پنجشنبه ها بااقامون میرفتیم خونه مامانم مامانم عصری زنگ زد گفت میاین گفتم نه میخواد اقامون بره خونه مامانش نمیایم حالا از یهطرف تنها تو خونه هستم و روم نمیشه به مامانمم بگم شوهرم تنها رفته از یه طرف دلم گرفته که چرا واقعنی تنها رفت صبر نکرد باای که میدونست یکم بگزره باهاش میرم .دیگه حس افطاری درست کردن هم ندارم ای خدااا