اره وظيفه منه اونو انكار نميكنم ولي ببين امشب ساعت٢١:٢٩دقيقه ب شوهرم زنگ زدم گفتم عزيزم افطار كردي چي خوردي كجايي؟؟
اونم گفت اره سرزمينم مادرم افطاري فرستاد سرزمين اونو خوردم منم هيچي نگفتم قطع كردم
فقط بغض كردم دلم مامانمو خواست از سركله زدن با اينا خسته شدم اون اوايل ك تازه عروسيم بود حرف نميزدم هرچي ميگفتن فقط اشكمم ميومد مادرشوهرم ميگفت حرف بزن بگو نريز تودلت بو ميگيره وقتي ام حرف ميزدم جوري لالم ميكردن كه حتي نميتونستم ..