من وخونواده شوهرم تو يه ساختمانيم و چون حال و روزم بعدمنفي شدن اي وي اي فم زيادخوب نبود ودل ورمق هيچي رونداشتم از سرمجبوري هم سركار ميرم يجورايي افسرده شده بود وحرفا وتوهين هايي كه تو حساس ترين دوران انتقالم و٣روز اولش از طرف مادرشوهرم ايجاد شده بود وازش متنفر شده بودم كارايي خيلي بدي باهام كرد بعد انتقالم بجاي اينكه بهم دلداري بده و با اينكه ميدونست مشكل نازايي ازپسرشه فقط سه روز نتونست مراعات كنه ودعوا به پا كرده بود بعد اون نميومدم پايين تا نبينمش اونم مثلا چون سركار ميرفتم افطاري اگه غذا درست ميكرد زنگ ميزدشوهرم وميفرستم ومنم تودلم ميگفتم حتما من دارم زياده روي ميكنم شايد ته دلش خوب باشه ولي