مامانم همیشه ما رو با همه مقایسه میکرد
مهم نبود ما چه پیشرفتی میکنیم همیشه ما کمتر از بقیه بودیم،همیشه بچه های دوستاش بهتر بودن
توی همه چیز انگار مسابقه بود، توی حرف زدم، راه رفتن، مدرسه رفتن، ازدواج کردن
من خیلی سعی میکنم این خیانت رو در حق بچه م نکنم ، خدا شاهده با هیچکس مقایسه ش نمیکنم، نه میگم بهتره نه میگم بدتره. همیشه فقط خودش و خودش واسم مهمه
الان مشکلم اینه که پسرم حرف نمیزنه. دو سال و یک ماهه ست مامانم مرتب زنگ میزنه که بچه فلانی شعر میخونه، ویدیو فرستاده اینو میگه، اونو میگه
اعصابم به هم میریزه. یک هفته ست دارم کلمات پسرم رو میشمارم ۲۲۸ کلمه میگه. فقط جمله نمیگه و شعر رو هم فقط آوازش رو میخونه
عاشق کتاب خوندنه، فارسی و انگلیسی هر دو تا رو کامل متوجه میشه. بهش میگم خب تاخیر پسر من به خاطر همین دو زبانه بودنه، بعدش هم اونا دورشون شلوغه پسر من فقط من و بابا ش رو داره که باهاش صحبت کنیم طبیعیه
اونم قبول میکنه میگه آره درسته، ولی من به هم میریزم