فک میکرد ک دارم باهاش شوخی میکنم ک ترکت میکنم و اینا.بعد الان صحبت کردیم اصلا جدی نگرف کگفتم ترکت میکنم.الان میگه میخوام برم دوره سوسیس .دارو سازی.دوسال طول میکشه.بابامم گفته بعد دو سال عقدکنید.ن الان.بعد میگه من چند ماه درگیر کاراش بودم چون معلوم نبود برم.نگفتم بهت.حتی اگه کاراش جور میشد هم زیاد مایل نبودم ک برم.ولی بابام اصرار داره ک ب این دوره برم.چون باباشم مث خودش داروسازه.منم گفتم میخوای بری.گفت اره بابام میگه اگه میخای ب ازدواجت راضی شم باید دوره بری.گفتم من مهمم یا بابات.گفت نگو اینجور لوووس.گفتم باهام بازی کردیاصلا چرا گفتی .بعد دو سال میگفتی بهم دیگه.گفتم متاسفم و اینا با احساسم بازی کردی.دیگه همه چی تموم شد.گف باش.دیگه باهات نمیمونم.تا باهات بازی نشه.خوشبخت شی.خدافظ.چقد این بشر پروعه.بهش برمیخوره دعواش کردم