برادرشوهرم پاش شکسته بود ده روز شوهرم اوردشون خونه خودمون که برن فیزیوتراپیر
بعد از این ده روز که اون زمان بندرعباس ساکن بودیم همش تونیک و شال تو خونه و پختم از گرما اشپزی و پذیرایی کردم یه عروسی دعوت شدیم غذا اوردن سر میز مادرشوهرم برای دختراش و خواهرش غذا گرفت جلو من نذاشت حتی اضافی هم غذا گرفته بود من از گرسنگی نمردم اما ذاتش رو شد خانم
بعضیا واقعا بی چشم و رو هستن
اگه قدردان بودن ادم جونشو میداد
قابل توجه دوستانی که وظیفه عروس میدونن