2777
2789
من شوهرم فوق العاده با نظمه خودم بي نظمم!!!!😐


منم جدیدا بی نظم شدم شوهرم انتظار داره بیاد خونه هرچیزی سر جاش باشه منم نمیتونم ب

یا تو نی نی سایتم یا درگیر بچه خدایی بچه خیلی وقتم میگیره فکرم را ازاد نمیکنه کار کنم

دعا کنید درتاریخ ۰۱/۰۱/۰۱ ۱۴ برای من معجزه اتفاق بیفته ......❤❤🙏🙏

بیا شوهرامونو باهم عوض کنیم.

من از دست این حساس بودن به تمیزیش خسته شدم.همش میخوادهمه جا تمیز باشه و هیچ وقت کثیف نشه

پیامبراکرم(ص): برای پیشرفت در کارهایتان،از مخفی کاری کمک بگیرید. زیرا که مردم به هر صاحب نعمتی حسادت می‌کنند.

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بیا شوهرامونو باهم عوض کنیم. من از دست این حساس بودن به تمیزیش خسته شدم.همش میخوادهمه جا تمیز باشه ...

اره خیلی بده منم میگم شلخته بهتره😂

دعا کنید درتاریخ ۰۱/۰۱/۰۱ ۱۴ برای من معجزه اتفاق بیفته ......❤❤🙏🙏

استارتر عزیز مطمئن باش مادر نزاییده رو دست شوهر من شوهرِ بی نظم و تنبل 😏😏😏۱۰ سال همه راهی و رفتم اصلا هیچ تاثیری نداشت

عشق فقط عشق علی ،رهبر فقط سید علی.دوستان هر حاجتی دارید بگید تو نماز دعاتون کنم.من به معجزه ی سبز دعا ایمان دارم.😍

جمع نکن بگو کارگر بیاد

دلش به حال جیبش بسوزه تا درست شه

شوهر من هرچی میگفتم این باغچه ها تمیز کن

گوش نمیکرد

منم گفتم کارگر بیاد 

همچین که کلی پول به کارگر داد ؛درست شد

اره خیلی بده منم میگم شلخته بهتره😂


اره خیلی بهتره.

۹۰ درصد دعواهامون سر همین تمیزیه!خدایی سخته با یه بچه ۱ ساله همه جا همیشه تمیز باشه!

پیامبراکرم(ص): برای پیشرفت در کارهایتان،از مخفی کاری کمک بگیرید. زیرا که مردم به هر صاحب نعمتی حسادت می‌کنند.

هفته قبل با اینکه واسم سخت بود چن روز بی خیال شدم خونه وحشتناک شد عین خیالش نبود از شانسم خواهر شوهرم اومد خونه آبروم رفت آخه خونم داشت میشد شکل خونه خودش

اگه بخوای دهن مردم رو بدوزی نخ کم میاری عزیزم  

منم روانی شدم ازدستش  خیلی رواعصاب روزی ده بارلباس بلیز عوض میکنه میره میادلباساشومیزاره رومبل توحال یعنی روانی شدم امروزم کلی دعواش کردم 

ارسامم دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم....
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792