منکه تو این ۱۲ سال انقدر ازش دیدم که دلم باهاش صاف نمی شه
موقع بحث معمولی هم خانوادمو تحقیر می کنه هم خودمو
فقط باید باهاش موافق باشی و تاییدش کنی تا اختلاف پیش نیاد اصلا نباید ناراحت بشی و یا ازش انتقاد کنی.
جالب اینجاست که فکر می کنه از هر نظر عالیه و فقط منم که ایراد دارم و اون مظلوم واقع شده.
من دلم باهاش نیست یعنی دوستش ندارم فقط برای اینکه پیش بچه هام باشم و می دونم بعد جدایی خونه پدرم سرنوشت خوبی در انتظارم نیست تحمل میکنم
تا به حال هزار بار هم گفته برو ولی من نرفتم ولی حس بعدش، بد حسیه ، حس اضافه بودن و تحقیر.
طبق شناختی که ازش پیدا کردم آدم خودشیفته و سلطه گریه و نمی شه تغییرش داد