سلام من تقریبا ده یازده ساله ازدواج کردم. مادر شوهرم یه خانم بسیار مهربان بود نور به قبرش بباره حدودا چهار سال پیش فوت کرد پدر شوهرم پارسال ازدواج کرد. همزمان خواهر من هم عقد کرد. شوهرم خیلی خیلی تو رکاب پدر و خانوادش هست هر کاری از دستش بر بیاد براشون انجام میده. بخاطر شغل همسرم هم با همزمان با ازدواج اینها بجایی در اطراف تهران رفتیم و داییم هر بار اصرار داشت بیاد یه شب خونمون. اون زمان یکم دستمون تنگ بود. بالاخره یبار که داییم گفت همسرم بهشون گفت آخر هفته تشریف بیارید