(اول توضیح بدم که شوهرم خییییییلی آدم حساس و استرسیه خییییییییلی)بچه م ۵۲روزشه
دیروز ظهر میخواستم عوضش کنم تا خوابوندمش رو تشک تعویضش یهو رررررفت😭😭😭حدود ۳۰ثانیه نه تکون میخورد نه نفس میکشید مثل مجسمه شد
انققققققد هول کردم داشتم میمردم😭😭😭😭
تا خواستم بلندش کنم خوب شد نفسش بالا اومد هیچ کارش نکردم خودش خوب شد چند دقیقه نگه داشتم بعد دوباره گذاشتم عوضش کردم.شب هم دوباره همین حالت شد اما خییییییلی کم در حد دو۳ثانیه
شوهرم نفهمید هیچکدومو.
حالا انقد که حساسه(تو یکی از تاپیکام گفتم قبلا بعضی چیزاشو)نمیدونم بهش بگم یا نه.
همین الانم انقد که الکی نگران بچه ست هرساعت از سرکارزنگ میزنه میپرسه بچه چطوره.یکدفه مامانم باتلفن صحبت میکرد شوهرم پشت خطش شد بعد به موبایل من زنگ زد من بچه شیرمیدادم نتونستم جواب بدم انقققققد هول کرده بود راه افتاده بود بیاد خونه ببینه چی شده!!!که من شیردادنم تموم شد موبایلوبرداشتم دیدم اون بوده زنگ زدم دیدم توراهه از نگرانی داشت میامدببینه چرا ج ندادم!!!!!
یا شبا یهو تو خواب منو محکم تکون میده میگه خانم خانم بچه کجاست؟میگم اینطرفم خوابه بخواب که میبینم کلاخوابه تو خواب داره باهام حرف میزنه.یکبار اولین روزایی که بدنیااومده بودچون سینه نمیگرفت بهم گفتن خودتوبچه لخت شین بچه روبزارروبدنت بخوابه تاآرامش بغل به بغل بگیره(چون سزارین بودم باخواب آور این کارو نکرده بودن تو بیمارستان)
شب به من این پیشنهادو دادن و قرار شد فردا صبحش من اینکارو بکنم.خدا شاهده تا صبح چند بار شوهرم پرید و دست رو شکمم کشید وگفت خانم بچه خفه نشه!!!خواب میدید که من بچه رو گذاشتم رو شکمم داره خفه میشه😟😟😟😟
حالا با این همه استرس و نگرانی بیخود شوهرم نمیدونم اینو بهش بگم چکار میکنه!!
از یطرفم میترسم اگر نگم و بعدا خدانکرده چیزیش بشه بچه م و شوهرم بفهمه قبلا هم اینطوری شده و من بهش نگفتم چه غوغایی بشه...
واسه همین موندم بگم یا نه.
این استرس و نگرانی و هول شدن بیخود رو از مادرش به ارث برده و خودشم قبول داره که زیاده روی میکنه اما میگه تو وجودمه ارثیه کاریش نمیشه کرد.
حالا ممنون میشم راهنمایی کنین.
(همینجا بگم که ببخشید واقعا طولانی شد اما میخواستم دقیق حالمو درک کنین و بعد راهنمایی کنین و بعدم اینکه بچه م رفلاکس معده داره و خیلی مشغولشم.ممکنه یهو برم و طول بکشه بیام پستارو بخونم.اما همینجا تشکر قلبی💖 رو میکنم ازتون😚)