من از گناهتون گذشتم.
نه چون ساده بود،
نه چون کماهمیت بود،
بلکه چون نگه داشتنش داشت منو از درون فرسوده میکرد.
گذشت کردم،
با دلی که بارها شکست،
با بغضهایی که قورت داده شد،
با اشکهایی که شبانه ریخت و کسی ندید.
شما منو ندیدید.
نگاهم نکردید.
به خواستههام توجه نکردید.
احساساتم براتون مهم نبود.
و من بارها تلاش کردم خودمو توضیح بدم،
اما توضیح دادن هم وقتی شنوندهای نیست، فقط درد رو عمیقتر میکنه.
من موندم و دردهام.
موندم و سوالهایی که جواب نگرفت.
موندم و دلی که فقط میخواست دیده بشه،
فهمیده بشه،
دوست داشته بشه.
با این حال،
من تصمیم گرفتم ادامه ندم.
تصمیم گرفتم این قلبِ پر از خشم و رنج رو سبک کنم.
نه برای شما،
برای خودم.
من از همهچیز گذشتم.
از انتظارها،
از امیدهای بیجواب،
از خاطرههایی که فقط یکطرفه زنده بودن.
حالا میتونید برید.
دیگه انتظاری ازتون ندارم.
نه برای موندن،
نه برای جبران،
نه حتی برای عذرخواهی.
میخوام خودم بمونم و تنهاییهام.
من بمونم و دردهام.
من بمونم و بازسازیِ خودم.
تنهایی برای من سخته،
خیلی هم سخته،
اما غیرقابلتحمل نیست.
من یاد گرفتم روی پای خودم بایستم،
حتی وقتی قلبم زخمیه.
من دیگه خودمو قربانیِ نادیدهگرفتهشدن نمیکنم.
من ارزشم رو به انتخابِ دیگران گره نمیزنم.
و این، شاید سختترین اما سالمترین تصمیم زندگیمه.
پس برید.
راهتون باز.
من دیگه دنبالتون نمیام.
خداحافظ.
دیدار... به قیامت.