خسته شدم از بی عرضه بودن بابام و کارای مامانم
همش سرتاپاتقصیر مامانمه نه میزاره بره کار کنه نه میزاره کمی سختی بکشه
عین پرنسسا تو خونه نشسته میخواد کاراشو ما بکنیم
من منکر زحمتاشون نیستم ولی کم هم نخوردم ازشون
به بدبختی رفتم بانک ده بار یه وام از کمیته جور کردم براشون دیقه نودی کنسل میکنن که نه یه وام هست بیشتر میدن میریم اونو میگیریم در نهایت حتی دنبال اون وام هم نرفتن الان برگشتن بعد یماهی میگن باز بیا برو بانک همون وامه رو بگیر
ینی کاشکی من بمیرم راحت شم
برم خودم حالم بده نرم هم عذاب وجدان میگیرم
ریدم تو این زندگی