از بچگی مادرم دوستم نداشت میگفت به عمه هات رفتی با اونا بحثش میشد میومد منو کتک میزد و جواب اونا رو به من میداد!!!! منو با لسم عمه م صدا میزد با تحقیر و تمسخر میگفت عمه فاطمه بیا سر سفرهیا میگفت عمه سکینه برو فلان کارو کن انقدر ازم کار میکشید کا نگو تمام دوران مجردی لباس های کهنه ی این و اون و بهم میداد اصلا لباس نمیخرید برام اصلا ها تو مدرسه خجالت میکشیدم از کفش هام تو مهمونی از لباس های کهنه م خجالت میکشیدم میرفتم یه گوشه تو جمع تو خونه پیش دوست ها پیش خواهرها و برادرها همه ش تهمت بهم میزد تحقیر میکرد حرفای زشت میزد انقدر اینطور رفوار کرد خواهر و برادزم از بچگی همون کارو کردن اونام همه ش مسخره میکردن چیزی اگه داشتم میدزدیدن ازم مصاحبه رفتم یه شرکت عالی تماس گرفتم که برم خواهرم گوشی و جواب داده بوده من نبودم اتاق بهشون گفته خواهرم جایی مشغوله کار و از دست دادم و ... دست اخرم ارثیه منو با همکتری مامانم بالا کشیدم و جلو جلو خونه رو زدن به نام خودشون
یعد ازدواجم همسرم خیلی خوب و مهربونه اما دستمون خالیه اما مادرشوهرم بدجنسی زیاد کرد وازارم داد... حالام بچه م مدرسه میره با هر کس دوست میشه میفهمم بعد چند وقت ازش دوری میکنن میگه مامانم گفته باهات بازی نکنم یا چیزای دیگه قسمت اونم تنهاییه در صورتب که دخترم خیلی مهربونه با بچه ها فقط تنهاس خاله دیده نه دایینه خواخر برادر داره امروز رفتم مدرسه دنبالش یه هدیه به دوستش ذاد منم اونجا بودم هدیه رو گرفت و با قیافه گرفتن از دخترم فاصله گرفت و فهمیدم مادرش گفته دوست نباشین چون با هم تو ایتا صحبت میکردن و فهمیدم مادرش چت و پاک کرده و سین نشدن پیام های بامزه دخترم ... خواستم بگم دختر ویس بده بگه چرا قهر کردی اما چیزی نگفتم ازین همه طرد شدن ها ازین همه بدبختی ها که یه عمر شب و روزش طول کشیده خسته م دیگه مگه تاوان چیو پس میدم خدا شاهده خیچوقت دل کسیو نشکستم چون خودم دلشکسته م خدا شاهده حلال و حروم همیشه رعایت کردم به هیچ کس بد نکردم حق من این نیس اخه خدا چرا به این ظلم ها پایان نمیده اخه چیکار باید بکنم