تاپیک قبل بخونین گفتم که قراره برم خونه نامزدم اینا با خانوادم برا شام
نامزدم پسرداییمه
اونجا هم گفتمتون که گفتن شب بمون نامزدم هم خونه نیست و فردا صبح ازسرکار میرسه
داییم به بابام گفت که من بمونم بابام گفت میل خودشه
همه تو تاپیک قبل گفتن شب نمون
من بهونه اوردم و گفتم نمیتونم بمونم بهونه های الکی
الان احساس میکنم داییم اینا یکم ناراحت شدن
(چون رو زدن و روشون زمین زدم)
نامزدمم زنگ زد گف مادرش گفته برسه خونه نامزدت جلوته حالا تو ناز کردی نموندی
بعد این همه وقت همو ندیدنه دوست نداشتی جلوتر منو ببینی
بهونه اوردی که نمونی
حالا گفت ازسرکار که اومدم نمیرم خونه یکسره میام درخونتون باهم بریم خونمون
(اینو بگم خودمون خوزستانیم و اون خلبان نظام توی تهرانه ۹ساعت راهه که برسه خوزستان بعد میخواد بیاد دنبال من
حالا عذاب وجدان گرفتم دلم براش سوخت)