خیلی خیلی دوسش دارم. اما متاسفانه یک مادر دروغگو داره که شدیدا پرش میکنه و اینم به شدت تحت تاثیر حرفای مادرش قرار میگیره. یه سری آمار از مادرش به دست آوردم که فهمیدم گاها با چیزای دروغ هم پرش میکنه. با کوچیک ترین حرکت من آنقدر تو گوشش میخونه تا منو ار چشمش انداخت و من الان خونه پدرمم و همسرم مشتاق به طلاق. منم دیگه راضی شدم برای طلاق اما من با عشق باش ازدواج کردم و از روزی که اومد خواستگاریم تا همین لحظه عاشقشم. به خاطر عشقی که بهش دارم همیشه کارای بدشو زود فراموش کردم اما امان از خانوادش... از شدت غصه معده درد دارم. همه بهم میگن تو خیلی ازش سر تری برو خوشحال باش بهترش میاد برات... اما مگه دل آدم میفهمه... حالم خیلی بده