شوهر خواهرم زنگ زد گفت من به دخترداییم بگم (پسر شرایطش عالی بود)واز دخترداییم خواستگاری کنم
پسره دوست شوهر خواهرمه...
دختر دایمم همه چی تموم جفتشون35ساله
منم زنگ زدم دختر داییم که چقدم خواستگار رد کرده خدایی همه چی تمومه...دیگه شرایطش خوب بود گفت باشه بیان...
بعد اون دیگه کامل کنار کشیدم...
خلاصه خداروشکر خوب شد گفتم به شوهر خواهرم گفتم فلانی این شماره دختر دایی من دیگه کار ندارم..
قرار شد که فردا برن خونه دخترداییم اینا برای آشنایی
یهو پسر دوساعت پیش زنگ زده بود به شوهر خواهرم،
که من نمیام استخاره راه نداده😟😟😟😟
شوهر خواهرم زنگ زد، گفت به دختر داییم بگم منم یخ کردم گفتم والا من نمیگم خودت بگو🥲🥲🥲
دختر داییم طفلک گفت منم برم گفتم نمیام تا نامزدی انشالله اگه پسند کردی
داشت میگفت چی بپوشم و....
اخه احمق غلط کردی بعد هماهنگ کردن میگی استخاره کردم😭😭😭
من دیگه روم نمیشه به پسر دایی دختر داییم نگاه کنم خدااا🥲🥲🥲🥲
چقد باهاشون صمیمی بودم،😟😟
شوهرم کلی حرف بارم کرد گفت تو چرا میگفتی میزاشتی باجناق خودش بگه
گفتم اشتباه کردم😞
یعنی الان از من ناراحتن؟