منو شوهرم هشت ساله ازدواج کردیم یه پسر سه ساله داریم، شوهرم خییییییلی بداخلاق بود قبلا و ما خیلی چالش داشتیم حتی من مجبور شدم یک سال زیر نظر ذوانپزشک باشم تا اضطرابام خوب شه...خلاصه الان بهتره، امروز گفت اسپرسو درست کن من کار با اون ظرفش یادم رفته بود اشتباه درست کردم، بم گفت انقد فراموشی گرفتی کسی که چهارتا بچه داره چ میکنه؟منم خیلی حرصم گرفت گفتم اونم بدبختی داره گفت ن بابا گفتم خب من ایراد دارم، چون جوابشو دادم خیلی ناراحت شد☹️الان مقصر منم؟خب آدم اشتباه میکنه، جدیدا جوابشو میدم مثل قبل سکوت نمیکنم خیلی حرصش میگیره
بخدا انقد سکوت کردم که مریض شدم ، اصلا این چ مقایسه ایه شاید یکی با ده تا بچه مخش عین ساعت باشه، من ...
بخدا که عین خودتم همش سکوت کردم دیدم مادر شوهر و شوهر دارن سوار سرم میشن حتی افسردگی و اضطراب گرفتم چیزی نزاشتم کسی بفهمه از دست کاراشون حالا تصمیم گرفتم جواب همرو بدم انقدر زجر کشیدم که برام مهم نیست کی ناراحت میشه کی نمیشه مهم خودمم
بخدا که عین خودتم همش سکوت کردم دیدم مادر شوهر و شوهر دارن سوار سرم میشن حتی افسردگی و اضطراب گرفتم ...
من یبار به خانوادم گفتم بعد از هفت سال اومدن باش برخورد کردن چون دیگه نمیکشیدم انقد تحقیرم میکرد انقد فحشو نا سزا...دیگه میترسیدم گفتم...بعدم خودم ک رفتم دکتر اعصاب روان دیگه گرخید یکم بهتر شد...