میدونی تو حالا چالش داری تو زندگی ولی مشتری داشتیم اومد سرم داد زد
اومد داخل گفت وام مریضم قندم بالاست لاغر شدم چشمم دردم حالم بده و
. ..
مریضم درد دارم و.. بعد گفتم انقدر انرژی منفی نده مثبت فکرکن
بعد شروع کرد به داد زدن سرمن که پس من چرا شاد بودم بیچاره شدم چرا بدبختم چرا و..
نگووووو انرژی مثبت چیه و..
بعد یک ساعت و نیم الی ۲ساعت نشست پیش صاحب کارم و مشتریا گفت بیچارم بدبختم مریضم فامیلام مرد چشمم زدن این شد اون شد و..
آخر سر که خواست بره گفت حلالم کنید میخوام برم سفر مشهد و بعد نمیدونم تهران نمیدونم کجا و بعد گفت خونمون دارم بازسازی میکنم میخوام فرش بزارم نزاشتم خواهر شوهرا بیان چشمم نزنن
یعنی از کارم و از محل کارم بدم اومد کاش صاحب کار بودم بیرونش میکردم