دیشب مهمون داشتیم میخواستم ظرفارو بشورم گفت ولش کن آخر شبه بیا بخوابیم
منم بیهوششش شدم
صبحی با بوی سوخت بیدار شدم دوییدم اشپزخونه دیدم همه ظرفا رو شسته ی چایی ام گذاشته دوتا نون هم برای صبحانه گذاشته گرم شن تو فر که ب مرحله جزغاله شدن رسیده بودن خودش سر گرم گوشیش شده بود 🫥😂
ظهریم گفت: نمیخوای بهم ناهار بدی؟ گفتم: هنوز خستم حوصله ندارم پاشم یکم دیگه پا میشن بزار یکم استراحت کنم گفت باشه
دیگه هیچی نگفت کنارم خوابیده داره خروپف میکنه
تو صورتش نگاه میکنم هی عذاب وجدانم بیشتر میشه ولی هی خداروشکر میکنم بابتش