وجدانن هوا بارونیه حوصلم سر رفته بیاید از سوتی هاتون بگید دور هم بخندیم همون حس و حال قدیم🥹🤣
اگه خاطره گفتن لایکم کنید بیام بخونم
بچه بودیم من و خواهرم اختلاف سنیمون 1سال و نیمه یه همسایه داشتیم ما پیش خودمون میگفتیم چون خیلی پولدارن مواد فروشن
هیچی دیگه ماهم شدیم کارآگاه و هرروز یه نامه مینوشتیم که ما میدونیم شما خلاف کارید به زودی دستگیرتون میکنیم با همون خط خرچنگ قورباقمون بعدشتم امضا و اثر انگشت از طرف 2قلوهای افسانه ای تازه اینقو عاقل بودیم اسم و فامیل واقعیمونم مینوشتیم زیر درشون رد میکردیم 🤣🤣
حالا من عروسی کردم و2تا بچه دارم آبجیم مجرده
عروسی اقوام همسرم دعوت شدیم منم برداشتم با خودم آجیمو بردم
جلو در تالار همه تبریک میگفتن به پدرو مادر داماد و میرفتن آبجیم رفت با مادر دوماد روبوسی کرد گفت قبول باشه اونم گفت قبول حق🤣🤣 من نمیدونم چرا باخودم بردمش
حالا که روز مادره یه خاطره دیگه هم یادم اومد تعریف کنم برات روحت شاد شه😂
بچه بودیم شاید من هفتم و آبجیم پنجم
روز مادر بود ماهم پولی نداشتیم
از صندوق صدقات فک کنم اون موقع 2هزارتومن برداشتیم رفتیم پلاسکویی یه پارچ پلاستیکی برا روز مادر گرفتیم🤣🤣🤣
اومدیم خونه مامان بیچارم خودش میگرن داره شدید اونروزم میگرنش گرفته بود التماس کرد کسی صدا نکنه
منو آبجیم رفتیم یه سینی استیل برداشتیم با دوتا ملاقه وای خاک برسرمون نکنن رفتیم بالا سرش مث خرررر صدامونو بردیم بالا و مث گااو میزدیم تو سینی به خدا نزدیک بود سکته کنه
همون پارچ رو برداشت پرتاب کرد طرفمون پارچ شکست🤣
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
23 ثانیه پیش
28 ثانیه پیش
28 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
