من فقط از خدا ناراحتم که میدونست من چه عشقی به بچه داشتم و حس من رو نادیده گرفت
اگه سقط نمیشد الان من هم مادر بودم
من از همسرم خجالت میکشم و اون از من...
اومدیم مسافرت اما حالمون خوش نیست
انگار دلم میخواد خودم برای خودم گل بخرم اما خجالت میکشم
دیشب با همسرم کنار گل فروشی رد شدیم.. دقیقا متوجه شدم انگار دلش میخواست گل بگیره ولی میترسید ناراحت بشم
از اینکه بهم تبریم نگفت گل بهم نداد ناراحتم اما اگه تبریک میگفت و گل هم میداد، باز هم خجالت میکشیدم و ناراحت میشدم ..آره میدونم حساس شدم
فقط دلم میخواد زودتر برگردم
زیر بارون گریه میکنم که خذا بفهمه من چقدر خستمه
بفهمه من دیگه امیدی ندارم چیزی ازش نمیخوام
نه سلامتی میخوام نه پول نه ارامش نه اسایش.. هیچی
الان که گفتم اروم تر شدم