داداشم هیچ جای زندگی به دردم نخورد الانم انگار وظیفمه براش کاری کنم من دختر قربونی داداشا شدم

داداشم ازدواج کرده سه تا دختر داره دوتا 8 سال یکی ده سال. من کلی درس خوندم زحمت کشیدم هرروز تو بارون و خاک و استرس میرفتم و میومدم قرارداد کاریم تموم شد خونه نشین بودم گفتم برم شهر دیگه کار کنم همه خانواده مخالفت کردن داییم گفت 28 سالشه بذارین خودش تصمیم بگیره بش گفت نه میره خوابگاه سیگاری میشه مشروب بش میدن فلان کارا.میگم چاره چیه؟ میگه تقصیر باباست بابا باما اینکارو کرد.گفتم بابا لطف کرده بود شهریه دانشگامو داده بود. الان پدرم ولمون کرده من مجردم جوونم میخوام بپوشم.اصلاااااا به هیچ جاش نبود.بعد روز بعد زنگ میزد آمپول دارم بیا خونمون بزن دخترم سرم داره بیا براش بزن.اونروزی مریض بودم گوشیمو از تماسش سوزوند دخترم میگه نمیرم بیمارستان بیا تو براش بزن.چراغ اتاقمو خاموش میکنم میاد درو میزنه.بعد قشنگ یادم میاد بااولین حقوقم خواستم گوشی بگیرم ازش خواستم بام بیاد منو تو مغازه ول کرد رفت.خواستم لپ تاپ بگیرم پولامو جمع کردم منو برد مغازه و داخل رفتیم و اینا بعد منو اورد بیرون گفت من سر درنمیارم ولش کن نخر. نگو بعد فهمیدم داداش مجردم بش گفته گوشی و لپ تاپ و اینا براش نخر این با پسرا دوست میشه. گوشیمم که هک بود جرمم چی بود؟ چون باهمکارم اشنا شده بودم. الان برنمیدارم. زنگ میزنن به مامانم و میان خونمون. جالبه من چادری ام یه بار با مانتو رفتم سرکار دختراش منو دیدن به داداشم گفتن بهار مانتوجلو باز پوشیده. درحالیکه لباسم پوشیده ست. زن داداشمم از روز اول کاری هممممممه رو خبر کرده من کار میکنم درحالیکه تا سه ماه حقوق نمیگرفتم