2777
2789

من عقدم یک ونیم ساله ۵سال هم دوست بودیم.اینو گفتم بدونین ک نازه همو نمیشناسیم.

همسرم رفتن ماموریت دو هفته ندیدمش سه روز بعد میان مرخصی بعد ۲ روز بمونن دوباره برن. میگفت میام تو و خونواده رو ببینم دلم براتون تنگ شده. از وقتی عقد کردم هفته ای یکی دوبار میمونم شب ها خونه مادرشوهرم با همسرم میخوابم. ولی اون اصلا یکبارم نشده بمونه.میگه تو خواهر برادر داری خجالت میکشم ولی مامان من یی نفره. بگذریم ...

ایینم بگم اتاقشون بخاری نداری خیلی سرد میشه.

منم اس دادم امروز چقدررر هوا سرده عزیزم با اینکه اتاقمون شوفاژ داره انگاری یخچاله خیلییی سرده اتاقم با وجود شوفاژ یخچاله اتاق شما خیلی سرد میشه حیف نمیشه موند خونتون شب ها. این بار تو میای میمیونی.

گفت : آره خخخخ ننن

منم گفتم منم نمیتونم بمونم عزیزم

گفت : اجبار ک نیست عزیزم با خودته

گفتم :تو ی بار نشد بیای بمونی منم بخاطره همین نمیتونم بمونم هم خونتون سرده تازه خوب شدم. گفتم ی وقت ناراحت نشی.

گفت : ن چرا ناراحت بهتر .من بخاطر خواب نمیام تو نمونی من ناراحت بشم.این دو روزو میام برای استراحت اعصاب خودم و سر بزنم به خونواده برگردم.جهت اطلاع

منم گفتم : باشه عزیزم فقط خواستم احساسم رو بگم. اتاقتون خیلی سرده واسه همین گفتم این بار تو بیا خونه ما. من دوست دارم وقتی میای پیشم باشی و تو بغلت آروم میگیرم. از حرفات یه کم ناراحت شدم چون حس کردم بودنم برات فرقی نداره. فقط خواستم بدونی دلم میخواد وقتی برمیگردی پیش من باشی.همین.

گفت :اینو باید من بگم.حالا بزار برسم مهم،کنار هم بودن ن دمای هوا ن مکان.عوض اینکه از خدات باشه.نیومده میگی نمیخوام بمونم انگاری اجبارت کردم اصلا کاری ندارم با موندنت فقط میام برای استراحت خودم ن چیز دیگ بیخیال خداواجب نکرده ک.


خیلیی ناراحت شدم بگین فقط چی بگم بهش

خب خودش ک گفته خجالت میکشه و خونه خودشون راحت تر تره ... بحث رو عوض کن بگو باشه میام اما میایی یک بخاری دیگه ب اتاق اضافه کنیم..بخاری برقی... و بیا درز شیشه ها رو بگیریم ...

کاربری،سال۱۳۸۹ هستم ک رمزشو گم کرده 😒

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

بگو بلبل درازی میکنی😂

آمدیم فردایی نبود آمدیم واین آخرین شعرم بود ...آنوقت چه؟؟میخواهی همین قدر دور بمانی.. همین قدر غریب همین قدر محال !؟راه بیفت و برگرد ...به فردا اعتمادی نیست !!

همچین چیزی برای منم پیش اومد

هیچی نگو

اون نمیتونه و شایدم نمیخواد ولی تو زمان بده بزار یه چند ساعت بگذره بعد گفت پیام نمیدی بگو دلم نمیخواد بحث بشه

بعد که اومد رو به رو شدی باهاش با ملایمت حرفاتو بزن

هیچ وقت دیر نیست پس عجله نکن برای جواب دادن و خودتو ثابت کردن

و اونو از خودت دور نکن

چون فقط باعث میشه سرد بشین

سحر از ماورای ظلمت شب می‌زند لبخند:)

خب خودش ک گفته خجالت میکشه و خونه خودشون راحت تر تره ... بحث رو عوض کن بگو باشه میام اما میایی یک بخ ...

غرورم اجازه نمیده اینو بگم از دستش ناراحتم و از طرفی نمیخوام دلخوری پیش بیاد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792