منم باهاش هم سنم .مال من اولش مخالف بودن ولی بعدش ب خاطر من قبول کرده بودن یبارم زنگ زدن بیان خاستگار مامانم قبول نکرد گف امروز نیاین دیگ هم نیومدن. بعد مامان اونم اولش نمیخاس بخاطر اون میخاستن بیان .الانم مامانش از یکی دو ماه پیش پیغام فرستاده بود ن من ن پسرم نمیخاد. بره ازدواج کنه پسرشم گف ن حرف من نیس از اون موقع هم مامان من میگ بیان دم در هم درو باز نمکنم خانواده همه چیه .اونام اصلا ن میان ن کاری میکنن با اینک پسره میگ من باهاشون دعوا کردم جدا شدم ولی باز خبری ازشون نیس
آره پسرخاله ام عاشق آبجیم بود خالم گفت به مامانم دختر تو خواستگار دیگه داره دختر برادرمون هیچکی نمیگرتش یتیم میخوام جمش کنم پسرش مجبور کرد باهاش ازدواج کنه از سر سفره عقد فرار کرد پسرخاله ام باز رفتن آوردن الان دوتا پسر داره بخاطر بچه هاش تحمل میکنه