متاسفانه گاهی باید ربات شیم تا بتونیم طاقت بیاریم
خدا لعنت کنه اطرافیان و فامیل روکه بخاطر همینا ما مجبوریم بسازیم... وگرنه میشیم دشمن شاد
خانواده که هیچی بخدا مامانم مشکل فشار داره خواهرام همشون زندگیشون پر از مشکل؛ که برای مامانم هی تعریف میکنن... من هیچی نمیگم که بار اضافه نشم رو دوش مامانم
ولی رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون
من دارم تلاااش میکنم که ازش فاصله بگیرم اتفاقا ، بعد از خیانتش با اینکه خودشو جر داد تا ببخشمش و خیلی رفتارای خویی کرد و کلی کادوهای کرون بزام میخره همش
متم شخصیتم متأسفانه عشقی احساساتی و وابسته ست ، ولی دارم تلاش میکنم که دیگع مثل قبل نباشم باهاش ، محلش ندم و باهاش خوب نباشم. خیلی سختمه دلم میگیره وقتی میبینم باید به شوهر خودم وابسته تباشم ولی چاره ای نیست
من درست یک ماهه بشدت از شوهرم دور شدم .میاد طرفم حتی واسه بغل اجازه نمیدم نمیذارم بوسمم کنه قهر نیستم ولی دیگه حسی بهش ندارم باعثشم خودشه.
تمام کمال از لحاظ مالی معنوی حمایتش کردم وضع مالیش صفر بود مادر پدر نداشت
خانواده بهش دادم جسمی روحی بهش رسیدم صاحب خونه باغ ماشین زمین شد زیر سایه ارث من
اخرش برگشت به من گفت تو منو بدبخت کردی
این یه جمله اش رو هیچ جوره نمیتونم فراموش کنم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
44 ثانیه پیش
49 ثانیه پیش
54 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
