خواهرم عقدکردشرایط مریضی خواهرم باعث شدعروسی نگیرن برن ماه عسل به منم اول گفتن میریم دنبال مدرک دانشگاهش شمال،،منم همینوبه شوهرم گفته بودم،،تادیروزمادرم گفت من به همه فامیل گفتم رفتن ماه عسل توهم همینوبگوتوجمع فامیل شوهرم بودم پرسیدن چیکارکردن منم گفتن رفتن ماه عسل یدفعه شوهرم عین جن زده هاگفت چرابه من دروغ گفتی هیچ نگفتم جلواونا،،دلیلی نداشت مریضی خواهرموتوضیح بدم،،بعدشوهرم امروزصبح خواست بره سرکاردوباره شروع کردچرابه من دروغ گفتی،،منم گفتم اول به منم اینجورگفتن بعددلیلی نداره به توبگم، به خودشون مربوطه،اول به منم چیزدیگه ای گفتن دروغ نگفتم،بعدشروع کرد، فحاشی به پدرم خواهرم گفت خواهرت حتمابی آبرویی بالاآورده گورپدردامادتون وخواهرت خیلییی حرصم ازین حرف گرفت گفتم گوربابای خودت اینوگفتم دیگه هرچی دلش خواست کتکم زد ورفت همین وسلام مگه دختربایدبزاره توهین کنن به پدرش پسرنبایدبزاره چون زوربازونداره چون نررررنیست صدای کلفت نداره !!!😔نه خیر اینم بشه درس عبرت برابقیه ام خانمانزارین بهتون توهین کنن که بشه عادتشوومن خیلی سکوت کردم امروزنتونستم،چون زن هستین،نشه نقطه ضعف هرچندمن الان ازدردبدنم خیلی عذاب میکشم