قبلا اینکه نماز میخوندم بهم ارامش میداد تا قبل ازدواج نماز شبمم میخوندم تو سختیا نماز میخوندم میگفتم عیب نداره خدا هست کمک میکنه از یه جایی ب بعد نا امید شدم دیدم اونی ک نمیخونه حالش خوبه من چرا اینجوریم من ک این همه التماسش میکنم نذر و نیاز میکنم
انگار از شدت سختیایی ک کشیدم عصبانیم از اون حالتا ک نقی معمولی میگفت خدایا با من مسله داری😆
دیگ از ی جایی ب بعد افتادم رو لج ک اینجوریه باشه پس من با این شرایطم نماز نمیتونم بخونم
یا هی میگم خدا کم نزاشت برام هر مرحله زندگیم انقدر چالش گذاشت ک از لذت نبرم اون ک خداست میتونست یکم شرایطو بهتر کنه بهتر پیش بره
راضی نیستم از این حالم دوست دارم باز نمازامو بخونم ولی نمیشه انگار شروعش سخته