همیشه وقتی به شوهر خیالیم فکر میکردم چنین چهره ای تصور میکردم
حالا این یارو رو تو اینستا پیدا کردم مو نمیزنه با تصورات من
بگید بهش میخوره چند سالش باشه و شغلش چی باشه
اصلا دلم نمیخاد تو این سایت کسی رو ناراحت کنم اما همزمان علاقه ای به شعار دادن و تز روشنفکری ندارم ، چیزی که میگم صرفا دیدگاه و نظر خودمه نسبت به موضوعات
اصلا دلم نمیخاد تو این سایت کسی رو ناراحت کنم اما همزمان علاقه ای به شعار دادن و تز روشنفکری ندارم ، چیزی که میگم صرفا دیدگاه و نظر خودمه نسبت به موضوعات
ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.
قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.
تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.
اصلا دلم نمیخاد تو این سایت کسی رو ناراحت کنم اما همزمان علاقه ای به شعار دادن و تز روشنفکری ندارم ، چیزی که میگم صرفا دیدگاه و نظر خودمه نسبت به موضوعات
اصلا دلم نمیخاد تو این سایت کسی رو ناراحت کنم اما همزمان علاقه ای به شعار دادن و تز روشنفکری ندارم ، چیزی که میگم صرفا دیدگاه و نظر خودمه نسبت به موضوعات
اصلا دلم نمیخاد تو این سایت کسی رو ناراحت کنم اما همزمان علاقه ای به شعار دادن و تز روشنفکری ندارم ، چیزی که میگم صرفا دیدگاه و نظر خودمه نسبت به موضوعات
از اون مادر کوسه ها که زن و بچه داره و ظاهرش متشخصه اما دیوث تر از خودش فقط خودشه و دختر بازه
این وایبو به من داد
🩷سزاموئید=اصطلاح آناتومیکال برای استخوان های کنجدی بدن؛الهام گرفته از جثهٔ ریزنقشم(اردیبهشت 1403)|| من تنهاییام رو کشیدم،حسرتام رو خوردم،حس مضخرف ناکافی بودن رو بیشتر از هرکسی از نبودنات و نخواستنات تجربه کردم،فرصتام رو هم دادم،دیگه درست هم بشی و بیای سراغم منم که دیگه "نمیخوام".(29فروردین1404)||من تمام خاطراتی که حتی در ذهنم از تو داشتم را پاک کردم دیگر تمایلی برای فکرکردن به آنها ندارم، خاطرات خوبت حسرت و نفس عمیقی را در من زنده میکند و خاطرات بد ات نفرت و دل شکستگی را، هیچکدامشان را نمیخواهم یادآوری کنم، از تو برای من فقط یک حس به جا مانده، یک حس قدیمی و کمرنگ که گه گداری از دلم میگذرد... (10تیر 1404)|| فکرمیکردم از تو درمان شده ام، مثل مخدری که از خون بیرون میرود. خواستم بنویسم سم، دلم نیامد. هم آینده ای برایمان وجود ندارد و هم ترک عادت فکرکردن به تو برایم غیرممکن شده است. هم نمیخواهم برگردی و هم دلم برایت تنگ شده، نمیدانم اگر دوباره پیغامی از تو بگیرم چه حسی خواهم داشت(27 تیر 1404)|| پس از تو، دیگر پذیرش نبودن ها، رفتن ها و پذیرش اینکه انسان ها نا امید کننده اند برایم راحت تر است (16شهریور1404)|| از من انسان جدیدی ساخته شده،کمی بی عاطفه تر کمی قدرتمند تر، کمی اجتماعی تر، اما در حق مردم مهربان تر شده ام، هنوز اعتقاد دارم اعمال انسان به او برمیگردد، از نگاه به گذشته بدم می آید، گذشته برای من تمام شده(1 آذر 1404)|||
اصلا دلم نمیخاد تو این سایت کسی رو ناراحت کنم اما همزمان علاقه ای به شعار دادن و تز روشنفکری ندارم ، چیزی که میگم صرفا دیدگاه و نظر خودمه نسبت به موضوعات
اصلا دلم نمیخاد تو این سایت کسی رو ناراحت کنم اما همزمان علاقه ای به شعار دادن و تز روشنفکری ندارم ، چیزی که میگم صرفا دیدگاه و نظر خودمه نسبت به موضوعات
از اون مادر کوسه ها که زن و بچه داره و ظاهرش متشخصه اما دیوث تر از خودش فقط خودشه و دختر بازهاین وای ...
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
اصلا دلم نمیخاد تو این سایت کسی رو ناراحت کنم اما همزمان علاقه ای به شعار دادن و تز روشنفکری ندارم ، چیزی که میگم صرفا دیدگاه و نظر خودمه نسبت به موضوعات