من قبلا ی داروخونه کار میکردم اقا اینا همه دست به یکی شدن که منو با کارفرما رفیق کنن این کارفرما هم از خدا خواسته البته با ترفند ازدواج اومدن جلو که منم فهمیدم خودمو کشیدم کنار اخرشم یکی از دخترا بهم تهمت دزدی زد برام سنگین بود دراومدم
با یکیشون هرازگاهی درحد پیامک تلفن درارتباط بودیم بیشتر وقتا اون احوال پرسی میکرد تا یکی دورز دیدم کلا بلاکم کرده بهش پیامک دادم جوابمو نداد البته مثلا توبینشون این خوب خوبه بود من باید شاکی بشم من باید دهن تک به تکشون سرویس کنم اولا مثل بختک حتی شهرمونم میرم باهاشون روبه رو درحد فیس تو فیس میشم محل سگ نمیزارم اینا طلبکارم شدن
به خاطر برخوردبد این عفریته ها من دوسال کلا افسردگی گرفتم اعتمادبه نفسمو از دست دادم وارد هرداروخونه ای میشم ناخداگاه تپش قلب و سردرد و حالتهوع میگیرم درحدی که ی روز وسط یکی از داروخونه ها بالا اوردم دیدم نمیتونم کار کردن رو تعطیل کردم
حالا اینا واسه من دست پیش میگیرن من که واگذارشون کردم از سن بالاشون دکترداروخونه تا کوچیکترینشون که دست به یکی شدن رو واگذارکردم به خدا امیدوارم زنا شوهراشون به بدترین شکل بهشون خیانت کنه فقط ببین و جیگرشون اتیش بگیره نه راه پس نه راه پیش داشته باشن که با ابرو ادم میخوان بازی کنن
پسراشونم که سر خواهراشون بیاد ناموسشون حالت دست مردا بشه و از خجالت کله هاشون تو پاچه هاشون کنن
خیلی ناراحتم بابا راحت بزارید آدم رو اگه من بد بودم برید داروخونه حقوقش همه چی مال شماها خیرشو ببینید ولی دست از سر من بردارید اینکاراچیه اخه یا دشمن دشمن یا دوست دوست باشید حالم بهم میخوره از آدمایی که فک میکنن زرنگن نه عزیزم زرنگ نیستی من برخوردم طوریه که تو احساس کنی زرنگی وگرنه احمقی بیش نیستید
قلبم شکسته اعصابم بهم میریزه مردم کم مشکلات ندارن که بخوان به شما ها هم فک کنن