خانما دارم دیوونه میشم دیگه
منو مادرشوهرم طلاهامونو فروختیم و یکم پول شوهرم و پدرشوهرم گذاشتن
یه زمین خریدیم بسازیم
به اسم شوهرم هست زمین
قرار بود به هیچکی نگیم که شوهرم به خواهرش که نامزده گفت
رفتیم زمینو ببینیم خداشاهده برگشت گفت به من چه روشو کرد اون ور کل مسیرو پیاده برگشت خونه
من خیلی ناراحت شدم ازون موقع هی سنگ افتاد جلو پامون هی گفتن زمین توی فضای سبزه بماند که 200 متر بود شد 160 متر
بعدش یه دعوای بزرگ شد توی خونه
طوری که خواهرشوهرم اومد گفت برید ازینجا (ماطبقه بالای مادرشوهرمیم )
به من میگفت طلاهاتو بفروش برو مستجری اینجا چرا موندی اینا ادمای بدی ان
درحالی که اصلا اینطوری نیست
هستنی بقیه شو بگم ؟!