یک پسردایی دارم ۲۹ سالشه از روز اول انگار آتیش بود افتاد تو خاندان ما هرچی شر و گندزن دیدید و شنیدید ببوسید..
یعنی ۵ دقیقه روی این زمین خدا آروم نمیشینه
باید یک ماجرایی بسازه
این اصلا چیز عجیبیه جوری که من متاهلم و دختر عمه اشم
زندگی خودم دارم بازم از ترکش ها و گند هاش بازم در امان نبودم. بارها بخاطر کارها اون اذیت شدم، خرد و سرشکسته شدم، پاسوز شدم، ... فقط من نه همه اقوام و فامیل اینجورین از دستش
هرچی نسبت فامیلیت بهش نزدیک تر بیشتر تاوان میدی
خداوکیلی دایی پسره از دستش سکته کرده
یکی از عموهاش از دست این پسر قرص و اینا مصرف میکنه
خلاصه تقریبا یکسال اخیر هیچ خبری ازش نبود در تمام زندگیش فقط این یکسال اخیر آروم بوده
هیچ خبری و حاشیه ی ، مشکلی ، گندی، داستانی نداشته کاملآ آروم بوده
امروز استوری گذاشته چی نوشته ؟!
«احساس میکنم زندگیم خیلی یکنواخت و تکراری شده
حوصله ام سر رفته باید برگردم به ورژن سابق خودم »
نمیدونم بخندم، گریه کنم، بزنم رو سرم، نقشه بکشیم تمام فامیل سر به نیستش کنیم
الان یک عده میگن تو کاری به کارش نداشته باش و دخالت نکن من از روز اول کاری به کارش نداشتم فقط بخاطر کارها اون و این نسبت خونی که داریم تاوان میدم مثل همه فامیل و خانواده.