اینو ناموسا دارم راست میگم دنبال هیچی نیستم فقط میخوام درد و دل کنم چون واقعا وحشتناک بود برام
استخر بودم و تمرینم تموم شده بود و خسته و کوفته بودم بعد کلی تمرین برای آزمون داشتم اسنپ میگرفتم برم خونه
اسنپ گرفتم و سوار ماشین شدم
نگاهم به راننده اسنپ افتاد و خیلی ازش خوشم اومد
من درونگرا هستم و اولش خجالت میکشیدم باهاش سر صحبت رو باز کنم
اما وسط های راه به بهونه آهنگ باهاش حرف زدم
بهش گفتم شما دهه هفتادی هستین؟ گفت نه دهه هشتادیم و ۲۹ آبان تولدمه و متولد سال ۸۱ هستم
منم گفتم عه چه جالب من ۲۱ آبان تولدم بود و متولد ۸۳ هستم
ی پسر چشم ابرو مشکی و مو مشکی و پوست تیره دقیقا برعکس من و تایپم بود
فکر میکردم پسر خوبیه
اما ی ح ر و م زاده بیش نبود
خلاصه رسیدم خونه و پول رو براش واریز کردم و ازم تشکر کرد و منم قلب براش فرستادم
اونم شروع کرد باهام تیک و تاک زدن و حرف زدیم و تلگرام رفتیم ادامه چت کردن و مخش زده شد و حتی اصرار کرد بریم بیرون و همین امشب بریم اما من گفتم نه چون فرداش از طرف تیم شنا قرار بود بریم پارک مسابقات و بهش گفتم وقتی کارم فردا تموم شد بیا دنبالم بریم بیرون
خلاصه فردا رسید و اومد دنبالم و اولش رفتم عقب نشستم چون ممکن بود استاد شنا منو ببینه بعدش وسط راه با کلی اصرار گفت بیا جلو بشین و حتی ماشین رو نگه داشت و منم مجبور شدم برم جلو
اون کلی باهام حرف میزد و من حتی باهاش چشم تو چشم هم نمیشدم که یهو دیدم راه رو عوض کرد که دیرتر برسم خونه و عصبانی شدم گفتم همین الان برو خونه زود باش
و ادامه داد ناخن هاتو ببینم منم گول خوردم دستمو آوردم جلو یهو دیدم دستمو گرفت توی دستش و محکم فشار میداد و من عصبی شدم دستمو به زور کشیدم چون محکم گرفته بود
دوباره گفت اذیت نکن دیگه دستتو بده گفتم نه ولم کن
من اون روز توی پارک بافت هلندی زده بودم و بافت منو دید و گفت عوووو موهاشم که بافته و یهو دیدم دستشو آورد روی پام
به شدت حالم بد شد و ترسیدم و دستشو کشیدم به زورررر چون پای منو محکم گرفته بود فشار میداد
گفتم هر چه زودتر منو برسون خونه همین الان و نگه داشت سر خیابون و ماشین رو خاموش کرد و یهویی صورتشو آورد روی صورتم و میخواست منو ببوسه و نزاشتم گفت توروخدا خواهش میکنم نیم ساعت فقط اینجا باش حداقل بزار دستتو بگیرم و به زوررر دست منو گرفته بود و منم در رو باز کردم
خواستم پیاده شم یهو وقتی دستم ول شد دیدم دستشو آورد بین پام و جایی که نباید رو نیشکون گرفت و قشنگ دست زد
در رو بستم و برام بوق میزد و دور زد ماشین رو افتاده بود توی محل دنبالم و هزار بار زنگ زد و منم گفتم بهش برو ولم کن برو یهویی دیدم اومد از جلوم پیچید رفت جلوی سوپری معروف محل که هم خودم هم پدر خدا بیامرزم رو میشناخت و ازش خرید میکردیم وایساد و مدام پیام میداد و زنگ میزد و وقتی ماشینش رو دیدم با سرعت تمام فرار کردم تا رسیدم توی لابی خونمون
رفتم خونه و دیدم پیام داده که من ساعت ۵ میام محلتون تا ساعت ۷ ازت خواهش میکنم بیا پایین حرف بزنیم قول میدم دیگه حرکتم تکرار نشه من ازت خوشم اومده و نتونستم خودمو کنترل کنم اما تو خوشت اومد و خودتو کنترل کردی 😐😐😐
من عصبی شده بودم گفتم نه اصلا اتفاقا بدم اومد یعنی چیییی
گفت انقدر هول شدم یادم رفت بگم برات گل خریدم بهم ی فرصت دیگه بده قول میدم هر چی تو بخوای همون میشه و اگه نمیخوایی بیا برای آخرین بار ببینمت
من عمرا قبول نکردم بیام چون پرونده جنایی زیاد میخونم و برام درس شده که اصلا گول این حرفارو نخورم که میگه برای آخرین بار و این حرفا و نرفتم که بلایی سرم نیاد
با پررویی تمام افتاده بود توی محله دنبالم با ماشین حتی بوق هم میزد
خدا لعنتش کنه ایشالا هر موقع قیافه نحسش یادم میاد میخوام بکشمش
از کلمه ت ج ا و ز بدم میاد و نمیخوام بگم این رو تجربه کردم و به نظرم این کار غیر انسانی بود و آ ز ا ر بود
خدا نگذره از این پسر نفرت انگیز