بیش از حد مهربونم، خوش بینم، اینده نگرم، به هیچکس کاری ندارمو قدرت درک بالایی دارم، ولی درونم از پدرومادرم کینه و خشم زیادی دارم ، ادمهارودوست دارم ولی تابحال نشده به کسی عمیقن اعتمادکنم حتی همسرم انگارب نظرم ادمها حیوان صفتن یه عده دورو، ی عده حسود، ی عده بدجنس، ی عده غرغرو .....
قبلا خیلی به فکر دیگران بودم و جدیدا بیشتر به فکرخودمم نمیدونم این لطف خداست یا کار شیطان ....
سالها دویدم ولی به مقصد نرسیدم ..... برای همه منتظرها و من دعاکنید ....
گاهی انقدر خودمو فدای ادما میکنم عصبی میشم چون اونا وقتی من نیاز دارم نیستن
دلسوز و مهربونم
خیلی خیلی خیلی همراه هستم
شخصیت خودم رو خیلی دوست دارم
کاستی بزرگی درون خودم پیدا نمیکنم
چرا جملات سطحیتان را با «ما مردها با ما زنها»شروع میکنید؟لطفا کژی،کمبود های عاطفی و ایراداتتان را به پای کل جمعیت زنان یا مردان ننویسید.مثلا بگویید من زیاد دروغ میگویم نگویید ما مردها نمیتوانیم راست خیلی چیزها را بگوییم.یا بگویید من بداخلاقم نگویید ما زنها تمام پاییز خلقمان تنگ است...
موجود کامل افریده نشده هممون ی نقصی داریم ولی مهم این هس ک روی انسانیتمون کار کنیم هر کی هستیم هرچی هستیم با هر وسعه ی مالی در نوبه ی خودمون انسان باشیم انسان بمیریم