بچه ها خواهرم وخواهر شوهرش باهم زایمان میکنن بچه هاشون یه هفته بینشونه
داستان از اینجایی شروع میشه بچه خواهرم چهار کیلو بدنیا میاد ماشالله و بچه خواهرشوهرش فک کنم دو کیلو و نیم تقریبا
از دقیقه اولی که خانواده شوهرش وزن بچه خواهرمو میفهمن هی گفتن خاک تو سر مرضیه که تو بارداری غذا نخورد بچش الان ریزه ولی این بچه رو ببینید شبیه پهلوون شده
دقیقا من خودم دوروز پیش خواهرم بودم که مادرشوهرش و خواهرشوهرش بیشتر از پنجاه بار در روز میگفتن وزن این رو ببین وزن اون رو ببین این پهلوونه ومادرشوهرش هی غصه میخورد به دخترش میگف غذا نخوردی بچت این شد و ....
گذشت تا اینا هر روز میومدن و دقیقااا همین حرفارو میزدن با یه حالت حسرت
خواهرمم تازه رایمان کرده و حساس به شوهرش میگه خواهشا تذکر بده از بس به بچم گفتن پهلوون و مقایسش کردن بچم کم شیر شده
اینم میره به مادرش اینا میگه هر بچه یه وزنیه این حرفا چیه میزنید اونام گفتن مگه ما حسودیم وجنگ شده
بنظرتون خواهرم حق نداشته؟؟