آخر عاقبت ناز کردن و زیاد خونه مادر موندن
بعد از این که
زایمان کردم 40
روز خونه مادرم موندم
روز چهلم همسرم
تماس گرفت و
گفت میخوام بیام
دنبالت برای این
که خونه بدون تو هیچ ارزشی نداره
خواستم ناز کنم
4 تا خواهر مجردم
هم تشویقم کردن
بنابراین گفتم نه
نمیام میخوام
دو هفته بیشتر بمونم
البته این حرف
خواهرام بود منم
حرف گوش کن
ناراحت شد و
تلاش کرد قانعم کنه
( این جمله رو نمیدونم چیه )
عصر دوباره زنگ زد
و ازم خواست که
برگردم خونه اما
من بر نظر خودم
اصرار کردم
دیگه با من حرف
نزد و سراغمو نگرفت
تا دو هفته بعد اومد
منو از خونه مادرم برد
تو راه بهم گفت :
من خواستم بیام
ببرمت اما تو لج کردی
منم نتونستم تو
خونه تنها بمونم
زن دوم گرفتم
و طبقه بالای
خونمون جاش دادم
تلاش کردم باهاش
حرف بزنم سرم داد زد :
👊اگر میخوای خونه
پدرت بمونی بمون
اگرم میخوای با
من بیای بیا
مطمئنا انتخاب
من این بود که
باهاش برم 👫 و
قیافه زن دوم رو
ببینم و حالشو بگیرم 😈
وقتی وارد خونمون 🏡
شدم از غصه و
حرص سوختم
چون می شنیدم
صدای کفش پاشنه
بلندش 👠 رو که
مدام تو خونه
حرکت می کرد
این صدا گوشامو
کر میکرد و از
غصه می کشت😡
همسرم هرساعت
میرفت بالا پیشش
چیزی که خونمو
بجوش می اورد
😡 صدای کفشش👠 بود
یعنی 24 ساعته
⌚ بخاطر همسرم
بخودش رسیده
💃و تو خونه راه می ره
دو روز بعد همسرم
اومد و گفت
میخوام آماده بشی
تا بریم بالا به
عروس👰 خانم
یه سلامی کنی اینم
اجباریه
بهترین لباسامو 👗
پوشیدم 🕶 و
باهم رفتیم بالا
و دم در ایستادیم
که کلید رو در
بیاره و بذاره
تو قفل در 🗝
در همین حین تا
شنید کسی در 🚪
رو داره باز میکنه
اومد سمت در
منم که صدای
کفشش👠 رو.
شنیدم داره میاد
تعادلمو از دست
دادم و از هوش رفتم
به هوش نیومدم
تا این که دیدم ه
مسرم بهم
آب می پاشه 💦
صدام کرد
و گفت پاشو ببین👀
وقتی نگاه کردم دیدم
گوسفندی که
سم هاش تو قوطیه 🛢
گفت این قربونیه سلامتی
تو و نی نی 👶👸
فقط اشتباهی که کردی
نمیخوام دیگه تکرار بشه
گوسفند بیشعور این
همه وقت یه صدا نداد بگه بعععععععع🐏😂😂ببخشید سرکار موندین 😆😆😆