ما عروسی نگرفتیم.
با خانوادم خداحافظی کردم و گریه کننان از گیت رد شدیم و با یه دستش داشت کیفارو میکشید (باباشم میگفت نذار گریه کنه عروسم )با یه دستشم کمر منو گرفته بود راه میرفتیم توی راهرو فرودگاه بهم جرات نداشت چیزی بگه حتی دلداری هم نمیتونست بده
بعد رسیدیم به سالنی که خانومها و آقایون جدا میشن واسه بازرسی
بهم گفت عزیزم برو من اونطرف میبینمت. اشکاتم پاک کنم برات یه دستمال از جیبش در آورد و اشکامو پاک کرد
اونطرف بازرسی وقتی دیدمش ناخداگاه لبخند زدم و اومد گفت خداروشکر داری میخندی
بعد خوندن مسافرین پرواز جده هرچه سریعتر ...
رفتیم مکه بهترین جای دنیا