بچهها من یه مدت خیلی به خدا نزدیک شده بودم و یه عشقی در من شکل گرفته بود و واقعاً حس خوبی داشتم و نمیدونم اون موقع برای اهل بیت خیلی گریه میکردم الان اصلاً هیچ کدوم اینا نیست حتی فاطمیهام هیچ حسی نداشتم دلم نمیخواد واقعاً زندگی برام بیمعنی میشه موقعها به خاطر درسم چون کنکوری بودم خیلی استرس داشتم همش پیش خدا پناه میبردم پیش امام زمان حرف میزدم هر شب با خدا حرف میزدم بعد یهو میدیدم صبح شده اصلاً نمیفهمیدم که چه جوری حتی خوابم برده و خیلی حس خوبی داشتم همه چیز از بین رفته دلم نمیخواد اینطوری باشه ولی حتی اون توفیقی هم که قبلاً خدا بهم داده بود باهاش حرف میزدم اونم خدا ازم گرفته الان نمیتونم نماز بخونم و اینا ولی حتی قبلاً دلم به نماز استغفار و نماز شبم میرفت الان حتی اونم نمیتونم و یه جورایی انگار برام زوری
الان پشت کنکوریم واقعاً نیاز دارم یه خدا پیشم باشه و باهام باشه ورزش کمک بخوام ولی اصلاً حتی نمیتونم باهاش حرف بزنم صمیمانه یا نمازهام اصلاً هیچ حسی نداره توش نمیدونم چیکار کنم