ما قرار بود طبقه بالای خونه مادرشوهرم خونه بسازیم بعد من به شوهرم گفتم من دلم نمیخواد بیام اونجا و دلم میخواد مستقل باشیم حالا درسته من مادرشوهرم خوبه ولی به هر حال گفتن نزدیک بودن زیاد دردسره،شوهرمم گفت باشه ولی میخواستیم از این خونه سازمانیا بگیریم بعد گفتن یه مبلغی رو جلو بدید و قرار شد ماشینمون بفروشیم و من اصلا به دلم نبود ماشین بفروشیم البته میخریدیم ولی مدل پایینتر،خلاصه یمدتم گذاشتیم برا فروش مشتریم خیلی داشت بعد مامانم اینا که فهمیدن گفتن حالا اول عقدتون چرا میخوای خودتونو بندازید تو این همه قسط و بدهکاریو فشار ...چون قسطاشم زیاد بود،بهم گفت برو همونجا بشین بالاخره باباشم کمکش میکنه خونه رو میسازن جاشم بهتره و همین یه پسره مگه برا کی میخوان ...دیگه خلاصه همسرمم رفته بوده بهش گفتن ما از همه جا مونده شدیم اومدیم اینجا و حرف سه سال دیگس و کلا انصراف دادیم،الان نمیدونم واقعا چیکار کنم حالا البته خونواده شوهرم واقعا بد نیستن،یه دونه خواهر شوهرم دارم هفت سال کوچیکتره
منم مادرشوهرم خوبه ولی تا صد سال دیگم حاضر نیستم نزدیکش زندگی کنم
وای اصلن خوب نیست کنار مادرشوهر
اگه خوبن برید اشکال نداره فقط بزار همیشه یه حد احترامی بینتون باشه
همین آخه خیلی از وسیله های خونه رو هم از قبل خریده بوده همسرم،میخوان سقفشو بزنن و اینا ...ولی دودل شدم چیکار کنم،اگر بخوایم بریم دنبال خونه های مسکن ملی و اینا باید ماشینو بفروشیم چون گفتن ۴۷۰ اول بدید بعد ۶۰۰ تومن وامش آزاد میشه وام خالی کنید البته فقط همین نیست
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
