باهاش قبل تر صبحت کردم هم داره زجر میکشه هم شکست عاطفی خورده یکی از حسرت هاش اینه چرا تو این خانواده به دنیا آمد. بخاطر شرایط مالی نتونستم ادامه تحصیل بده سرپرست خانواده هست اجاره خونه میده اینقدر خسته هست از سرکار که میاد نا نداره تو شرکت کار میکنه میگه اینقدر دعوا تو شرکت دیدم اینقدر با آدم های روانی سرکار دارم بخاطر مجبوری دارم خودمو کنترل میکنم از طبقه قشر کارگر متنفر شده از یه دختری خوشش میاد دختره دلش یه جا دیگس میگه اینقدر درگیرم که نمیتونم ببینم طرفو حتی از دور شرایط مالی اجازه بهم نمیده بخاطر همین آدم حسابم نکرد خسته شده از اینهمه زجر بخدا منم خسته شدم